شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ
شور و شوق عجيبي داشتم. كارهاي محول شده به من را كه بيش‌تر به درد پر كردن صفحه‌ها و جلوگيري از غلط‌هاي تايپي بود انجام مي‌دادم و در اوقات فراغت گاهگاهي در دفتر روزنامه و خانه، شعرهاي تركي آذربايجاني و فارسي ـ كه هنوز غزل‌هاي عاشقانه و به خيال خودم «عارفانه» بودند و كمي هم بار اجتماعي داشتند ـ مي‌سرودم و گاهي داستان‌هاي كوتاه و چيزهاي انتقادي مي‌نوشتم و به چاپ مي‌رساندم.در روزهايي كه نوشته يا سروده‌اي از من در روزنامه چاپ شده بود و فردا و پس‌فرداي آن روزها، در ابتداي «داش ماغازالار» در خيابان شريعتي جنوبي مي‌ايستادم و گاهي هم به دو ـ سه قهوه‌خانه‌ي فعال در آن كوچه مي‌رفتم و به دست و چهره‌ها و چشم‌هاي مردم نگاه مي‌كردم كه ببينم چند نفرشان روزنامه را خريده و خوانده‌اند و چه تعدادي از آن‌ها با نام من آشنا شده‌اند كه يك كمي بنده را تحويل بگيرند و احترام بكنند و ...!بي‌فايده بود. حتي دوستان قهوه‌خانه‌نشين خودم هم در اين مورد چيزي نمي‌گفتند، به اين دليل كه اصولاً اهل روزنامه‌خواني نبودند. خودم هم خجالت مي‌كشيدم كه روزنامه را ببرم و به آن‌ها نشان بدهم. آن وقت اتهام «نديدبديد» به ميان مي‌آمد كه آن هم...ولي بالاخره يك نفر پيدا شد كه بنده را به دوستان خودم معرفي بكند. يكي از قوم و خويش‌هاي اين آدم در روزنامه كار مي‌كرد. اين شخص خيال رفتن به اروپا و پناهندگي در يكي از كشورهاي آن‌جا را داشت و به همين دليل، مي‌خواست خودش را اهل قلم جا بزند كه بيش‌تر و زودتر تحويل بگيرند. به همين دليل، دو ـ سه مورد از شعرهاي «نبي خزري» ـ شاعر اهل جمهوري آذربايجان ـ را به فارسي ترجمه كرده و توسط همان قوم و خويش،‌ به چاپ رسانده بود.روزي كه يكي از ترجمه‌هاي اين شخص چاپ شده بود، روزنامه را به قهوه‌خانه آورد و ضم شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 15:54

من، براي چندين سال، تعريف‌هاي زيادي در مورد آن روزنامه شنيده بودم. به خصوص كه بعضي از كساني كه روزنامه را زياد تعريف مي‌كردند از بهترين روشن‌فكران تبريزي و چند نفرشان هم از دوستان نزديك خودم بودند كه به آنان اعتماد داشتم.ولي مثل اينكه اين بار از هول هليم، توي ديگ افتاده بودم. براي اينكه مدير اصلي روزنامه از جهان خاكي رخت سفر بربسته بود و يك فرد ديگر آن را اداره مي‌كرد. شخصي كه علي‌رغم رابطه‌ي نزديك خوني و خويشي، از نظر اخلاق، رفتار و مديريت هيچ شباهتي به مدير پيشين نداشت.پشيمان بودم و مي‌خواستم دنبال شغل ديگري بگردم. اما بعضي از دوستان گفتند كه بهتر است بمانم و تلاشم بر اين باشد كه تا جايي كه مي‌توانم تأثير بگذارم.البته يكي ـ دو نفر شخصيت‌هاي فرهنگي و ادبي بسيار خوب و مقبول در آن‌جا حضور داشتند، ولي كم‌تر مي‌توانستند اثرگذار باشند، زيرا كه مديريت روزنامه آشكارا مي‌گفت كه نشريه را براي چاپ آگهي‌هاي نان و آب‌دار منتشر مي‌كند و بعضي «چرت و پرت‌ها» را هم چاپ مي‌كند كه صفحات روزنامه خالي نمانند. صدالبته كه منظور ايشان از «چرت و پرت» هر گونه نوشته و شعر و مطلب به غير از آگهي بود.همين كه تعداد افراد مورد قبول يكي ـ دو نفر بيش‌تر نبود، موجب اميد باختن من مي‌شد. ولي تصميم گرفتم بمانم و تا جايي كه توانايي دارم، كمك فكري و كاري اين اشخاص باشم. از يك طرف هم واقعاً از كارهاي دستي خسته شده بودم و در ضمن، حساب بچه‌هايم را مي‌كردم و به صلاح مي‌ديدم كه آنان به شكم‌هاي نيمه‌گرسنه و رخت و لباس فقيرانه، لااقل اين امتياز را داشته باشند كه زماني كه در مورد شغل پدرشان سؤال مي‌شود، اصطلاح دهان‌پركن «روزنامه‌نگار» را به زبان بياورند. چون مي‌دانستم كه روزنامه‌نگاري در جامعه‌ي ما، از شغل‌هايي است كه به شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 15:54

يك گوني پر از «مطلب» به دفتر روزنامه رسيده بود. مدير روزنامه هر روز يكي از مطالب را به من مي‌داد كه بعد از بررسي و ويرايش،‌ به ماشين‌نويس‌ها تحويل بدهم كه چاپ بشود. همه‌ي مطالب مربوط به تحقيقات ادبي و مسايل گوناگون مربوط به علوم انساني بود كه بيش‌تر آن‌ها روي كاغذهاي «گلاسور» نوشته شده بود. بعضي از آن‌ها «مقدمه» داشتند و در بعضي ديگر مقدمه‌اي به چشم نمي‌خورد، ولي جالب اينكه در متن مقالات و مطالب بدون مقدمه، گاهي اشاره‌هايي به «مقدمه» شده بود!روي صفحه‌ي اول برخي مطالب نام يك «خانم» و در بعضي ديگر نام يك «آقا» به چشم مي‌خورد كه هر دو «دكتر'>دكتراي زبان و ادبيات فارسي» و «استاد دانشگاه ... در تهران» بودند كه البته بعدها فهميديم كه زن و شوهر هستند.بعد از دو هفته كه از اين مقالات و مطالب تحقيقي استفاده مي‌كرديم، يك روز پيش مدير روزنامه رفتم و پرسيدم كه چرا هر كدام از اين مطالب با يك جور دست‌خط نوشته شده‌اند؟ يعني ممكن است هر كدام از اين خانم و آقا، مثلاً هفت جور دست‌خط داشته باشند؟ جناب مدير جواب داد كه اين‌ها همراه با استادي در ادبيات فارسي، استاد «خط و خوش‌نويسي» هم هستند و اين‌ها را براي تمرين اين‌طور مي‌نويسند!يك روز مدير روزنامه يك مقاله‌ي تحقيقي به نام همان آقاي دكتر به دستم داد. آوردم و خواندم كه مثلاً بررسي و ويرايش بكنم. اما ديدم كه مطالب به نظرم خيلي آشنا مي‌آيد. بيش‌تر دقت كردم و بيش‌تر به مغزم فشار آوردم و در نهايت يادم آمد كه اين مقاله‌ي تحقيقي همان «مشكين‌شهر يا خياو» اثر تحقيقي مشترك «جلال آل احمد» و «غلامحسين ساعدي» است كه جناب دكتر استاد دانشگاه، آن را به نام خودش جا زده است.موضوع را به مدير روزنامه گفتم، باور نكرد. نزديك به نيم ساعت به بحث نشستيم. او اصرار داشت كه جناب شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 15:54

شب را در خانه‌ي يكي از فاميل‌ها در خانه‌هاي سازماني راه‌آهن ميهمان بوديم. صبح زود سوار اتوبوس شدم كه خودم را به ميدان ترمينال سابق و ابتداي گجيل برسانم و سر كار بروم. بسته‌ي ناهارم را همراه داشتم لباس‌هايم خيلي ساده و معمولي بود.در همان اولين ايستگاه، جواني كنار من نشست. نگاهي به سر تا پايم كرد و در مورد شغلم پرسيد. گفتم كه كارگر قالي‌بافي هستم و به سر كار مي‌روم.ظاهراً طرف منتظر همين دو جمله‌ي كوتاه من بود. چون بلافاصله شروع به صحبت كردن در مورد ستم طبقاتي، كاپتاليسم، پرولتاريا، بورژوازي، سرمايه‌داري دولتي، دموكراسي، پارمانتساريستي جعلي و... كرد. بعد صحبت را به قيمت‌ها كشاند و گفت كه الكي همه چيز را كوپني كرده‌اند و عوامل خودشان را در سه‌راه امين، بازار آغزي، گجيل، ترمينال، چهارراه شهناز و... گذاشته‌اند كه كوپن‌ها را با قيمت پايين از مردم بخرند و به عامل‌ها و سرمايه‌دارها برگردانند.هر چند ثانيه يك بار، صدايش را مقداري بالاتر مي‌برد، طوري كه پيش از رسيدن به نصف‌راه، همه‌ي مسافران اتوبوس مي‌توانستند صدايش را بشنوند.از صف‌ها مي‌گفت و ادعا مي‌كرد كه اين صف‌ها را الكي درست كرده‌اند كه نيمي از وقت مردم در آن‌ها تلف بشود و فرصتي براي انديشيدن در مورد منافع طبقاتي خودشان را نداشته باشند. از جنگ صحبت مي‌كرد و مي‌گفت كه سران هر دو كشور ديكتاتور هستند و جنگ هم يك جنگ امپرياليستي است و هدف از راه‌اندازي و طولاني كردن جنگ اين است كه روي بحران داخلي سرپوش بگذارند و تضادهاي داخلي را پنهان بكنند و وظيفه‌ي روشن‌فكر اين است كه ماهيت و اهداف اصلي جنگ را به خلق‌ها بشناساند و آن را به يك جنگ داخلي و طبقاتي تبديل بكند و...از آمريكا و شوري مي‌گفت كه آمريكا، امپرياليست متكامل شده و به بن‌بست رسيده شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 6:30

بسياري از ايراني‌هايي كه به تركيه رفته و برگشته‌اند و يا در خود ايران آن‌ها را ديده‌اند، عقيده دارند كه مردمان تركيه، انسان‌هايي فقير، بي‌فرهنگ، عقب‌مانده و خشن هستند و يا لااقل تا ده ـ پانزده سال پيش چنين بوده‌اند!اين سوءتفاهم از آن‌جا ناشي شده بود كه بيش‌تر ايراني‌ها، مردمان بخش‌هاي شرقي و در واقع كردهاي تركيه را ديده‌اند. در ضمن، آن دسته از اهالي تركيه نيز كه به ايران مي‌آمدند، بيش‌تر از 90 درصدشان راننده و بعضي‌ها نيز سودگران خرده‌پايي بوده‌اند كه بعضي كالاها را از كشورشان به ايران آورده و مي‌فروختند و از ايران نيز دمپايي، توليدات كفش ملي، پسته و اين قبيل كالاها را خريداري مي‌كردند و به كشورشان مي‌بردند. اكثرشان يا عرب و متعلق به شرق آن كشور بودند، وگرنه خود من در طول سال‌هايي كه به عنوان مسئول رسپشن در يكي از پرمسافرترين هتل‌هاي تبريز كار مي‌كردم، كم‌تر تركيه‌اي ديدم كه اهل مركز يا غرب آناتولي و در واقع «ترك» باشند.تركيه‌اي‌هاي سوداگر، واژه‌ي تاجر را صورت جمع و با عنوان تجار به كار مي‌بردند. در زمان پر كردن كارت‌هاي مربوط به مشخصات مسافران، زماني كه در مورد شغل آن‌ها مي‌پرسيدم جواب مي‌دادند: «آبي! تجّارام.»يك بار به يكي از آن‌ها كه محمد نوري چيلدان نام داشت گفتم: «محمد آبي! در بازارهاي تبريز و تهران، بازرگان‌هايي داريم كه هزاران برابر بيش‌تر از تو درآمد دارند. آن وقت اگر از اين‌ها در مورد شغل و درآمدشان بپرسي، جواب مي‌دهند «شكر خدا، كاسبيم و حبيب خدا، پنج ـ شش ريال پول حلال درمي‌آوريم و فعلاً زنده‌ايم»! در حالي كه تو، با سرمايه‌اي كه اندازه‌ي 200 هزار تومان ما نمي‌شود، خودت را تجار معرفي مي‌كني؟!»جواب داد: «آبي! شماها زياد تعارف مي‌كنيد و خيلي دروغ‌ها مي‌گوييد. شايد هم ا شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 6:30

«همه مى‏پرسند»: «چيست در زمزمه‏ىِ مبهم آب؟» چيست در داخلِ يخچالِ تُهى؟ چيست در سيمِ كجِ داخلِ لامپِ خاموش؟ چيست در برفكِ تكرارىِ اين ده اينچى؟ چيست در گوشىِ تلفن آخر؟ چيست در غيره و ذالك، اخوى؟ «كه تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مى‏نگرى؟» ××× من به آن آب نمى‏انديشم كه پس از شُل شدنِ واشرِ شيرِ حمّام مى‏چكد هى شب و روز! من به يخچال نمى‏انديشم كه نه در آن مُرغى‏ست و نه گوشت و ماهى، نه در آن ميوه و سبزى و نه كوفتِ كارى! من به آن لامپ ندارم كارى، چون خودش - جُز دو، سه ساعت در روز - دايماً خاموش است. من نه اهلِ فيلم‏ام، و نه اصلاً سريال، چون همه تكرارى‏ست. تلفن نيز مهم نيست برايم هرگز چون كه از وقتِ خروسخوانِ سحر، تا دمِ بوق سگ، گوشى‏اش دستِ خانم مى‏باشد! ××× نه به آب، نه به لامپ و يخچال، نه به تلفن، و نه حتّى سيما، «من به اين جمله نمى‏انديشم» «به تو مى‏انديشم» اى زنِ بدبختم! كه پس از پرداخت اين همه پول بابتِ آب و برق، بابتِ تلفن دور و نزديك، و اجاره‏ىِ خانه، به تو آيا چيزى خواهد ماند؟! «تو بمان با من، تنها تو بمان» اين همه قبض كه آمد اين ماه مبلغ‏اش را «تو بخوان» از حقوقم، تنها پولِ سماقى باقى‏ست، آخرين ذّره‏ىِ آن را تو بمك! شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 6:30